دیدار با پیامبران

 زمان صعود به آسمان دوم فرا رسيد.

پيامبر (ص) در آسمان دوم، به دو مرد برخورد کرد که قيافه اي شبيه همديگر داشتند.

جبرئيل به رسول خدا گفت:

- اينها يحيي (ع) و عيسي (ع) هستند.

عيسي، او که خداوند بزرگ اراده کرد تا در اين جهان خاکي نميرد و زنده به نزد خويش فراخواندش و درباره اش گفت: «درود بر او؛ روزي که از مريم زاده شد و روزي که روح او به نزد پروردگار رود و روزي که ديگر بار زنده از خاک برخيزد.»

آن ديگري؛ يحيي، عطيه اي که پروردگار به زکرّياي پيامبر عرضه داشت.

 

 

زکرّيا، نود سال عمر کرده بود و هنوز هم آرزوي فرزند داشت. اما اراده ي خدا بر اين بود که او فرزندي نداشته باشد.

مريم که مادر عيسي (ع) بود و توسط زکرّيا مراقبت و پرستاري مي شد، بي آنکه ازدواج کند، صاحب نوزادي –عيسي (ع)- شد و همين اعجاز وقتي به چشم زکرّيا خورد، حسرت او را در داشتن يک فرزند، ده چندان کرد و از دلش گذشت که خداوند را بخواند و از او بخواهد تا فرزندي به او و همسرش عطا کند.

و پروردگار مهربان به زکرّيا مژده داد: «بشارت به تو مي دهيم به پسري که نامش يحيي است ....».

رسول خدا به آنها سلام کرد.

يحيي و عيسي نيز، بر پيامبر سلام کردند و برايش مغفرت طلب نمودند.

رسول خدا هم براي آنها مغفرت طلبيد و از آنها گذشت.

در آسمان سوم، پيامبر به مردي برخورد کرد که چهره اش فوق العاده زيبا و جذاب بود. چهره ي او در ميان چهره ي افراد ديگري که پيامبر ديده بود، حالت ماه شب چهارده را با ستارگاني آسماني داشت.

پيامبر از جبرئيل پرسيد:

- او کيست؟

جبرئيل گفت:

- برادرت، يوسف (ع) است.

باز هم ميان پيامبر (ص) و يوسف (ع)، سلام و طلب استغفار بر يکديگر انجام گرفت.

سپس فرشتگاني که در حال عبادت پروردگار بودند، برابر نگاه پيامبر ظاهر شدند. اين فرشتگان، هر کدام با صداهاي مختلف، خداوند را تسبيح مي کردند.

رسول خدا در آسمان دوم نيز، به دسته اي از فرشتگان برخورده بود که همچون اين گروه به ستايش آفريدگار مشغول بودند و هر دو گروه از اين فرشتگان، محمد و امت او را به خير و رستگاري بشارت داده بودند.

در آسمان چهارم، رسول خدا با ادريس (ع) ملاقات کرد.

ادريس (ع)؛ او که فرمان خداوند را براي فرمانرواي ظالم سرزمينش برد و وعده ي ذلّت و هلاکت را به او رسانيد. اما فرمانرواي ظالم تصميم به قتل او گرفت و خداوند براي حفظ جان پيامبرش، فرمان داد تا او شهر را ترک کرده و به غاري در بيابان پناه ببرد.

بيست سال گذشت و ادريس دور از ديگران و بيرون از شهر به عبادت و راز و نياز با پروردگار مشغول بود. در اين زمان، فرمانرواي ظالم هلاک گرديده و خشکسالي بر شهر دامن انداخته بود.

پس از اين مدت طولاني، خداوند به ادريس فرمان داد: «حالا به شهر خويش بازگرد و از ما طلب باران کن؛ زيرا مردم شهر دست نياز به سوي ما گشوده اند ...»

ادريس با دريافت اين فرمان، از غار بيرون آمد و به شهر خويش بازگشت، و بارانِ رحمت الهي بر آن مردم و زمين خشکيده ي آنان فرو باريد.

رسول خدا و ادريس بر هم سلام کرده و براي يکديگر مغفرت طلبيدند.

در اين آسمان نيز، انبوه فرشتگان همچون ديگراني که پيامبر قبلاً ديده بود، به عبادت خداوند مشغول بودند.

 

 

در آسمان پنجم، پيرمردي سالخورده که چشماني درشت و نافذ داشت، به استقبال پيامبر آمد. در اطراف پيرمرد، عده ي زيادي از پيروانش ايستاده بودند؛ به گونه اي که پيامبر از کثرت آنها خوشش آمد و از جبرئيل پرسيد:

- اين پيرمرد کيست؟

جبرئيل گفت:

- او پيامبري است که امتش دوستش داشتند. او، هارون پسر عمران است.

وقتي موسي (ع) از خداوند درخواست کرد تا برادرش –هارون- را وصي و جانشين و پشتيبان او قرار دهد، خداوند دعاي موسي را اجابت کرد و هارون را وزير و پشتيبان او قرار داد.

آنچه ميان رسول خدا (ص) و پيامبران تا آن زمان گذشته بود، ميان رسول خدا و هارون نيز گذشت.

و باز هم فرشتگان بي شماري که در اين آسمان به خشوع و عبادت پروردگار مشغول بودند، از برابر نگاه پيامبر (ص) گذشتند.

در آسمان ششم، مردي بلند قامت و گندمگون به استقبال پيامبر آمد. او با صدايي آرام مي گفت:

- بني اسرائيل گمان کردند که من عزيزترين و محترم ترين انسان نزد پروردگار هستم؛ اما اين مرد- اشاره به پيامبر (ص)- نزد خداوند از من گرامي تر است.

رسول خدا از جبرئيل پرسيد:

- او کيست؟

جبرئيل جواب داد:

- او، برادرت موسي بن عمران است.

باز هم سلام و طلب استغفار ميان پيامبر و موسي (ع) انجام گرفت و بعد از آن، دوباره گروه کثيري از فرشتگان الهي ديده شدند که در حال عبادت و خشوع براي پروردگار بودند.

در همين آسمان، مردي بر کرسي نشسته بود و موي سر و ريش او جوگندمي مي نمود.

 

 

پيامبر با ديدن او از جبرئيل پرسيد:

- او کيست؟

جبرئيل پاسخ داد:

- او، پدر تو ابراهيم (ع) است.

ابراهيم؛ او که دوست خدا لقب گرفت و تبردار تاريخ بود و بت شکني کرد و مرد بزرگ توحيدي گشت او که در راه وفاداري به پروردگار و اطاعت از امر او، فرزند نوجوان خويش را به قربانگاه برد و کارد تيز بر گلويش نهاد.

او که به تعمير و بازسازي خانه ي کعبه مأمور شد و جايگاه و مقامي ويژه در مسجدالحرام يافت.

پيامبر خدا در اين هنگام، آيه اي از قرآن را تلاوت کرد: «نزديکترين مردم به ابراهيم، کساني هستند که از او پيروي کنند، و اين پيامبر و امت او که اهل ايمان هستند و خداوند، دوستدار مؤمنان است.»

محمد (ص) و ابراهيم (ع) بر همديگر سلام کردند و بعد از تهنيت گويي به هم؛ براي يکديگر طلب استغفار کردند.

در اين آسمان نيز، انبوهي از فرشتگان الهي به عبادت مشغول بودند که با ديدار رسول خدا، او و امتش را به خير و سعادت، بشارت دادند.

 

ادامه در قسمت هشتم ...

 







برچسب ها :
<-TagName->